قهر مامان و بابا, آشتی مون می دی؟
به نام خدا
سلام گلم دلارامم. خوبی؟ منو ببخش یه مدت ازت غافل شدم. میدونی چی شده بود؟ مامانی مریض شده. یه کیست سه در چهار توی تخمدون راستش سبز شده که دو ماه طول می کشه خوب بشه. یعنی تا دو ماه دیگه نمی تونی بیای پیشم. یه چیز دیگه هم شده بود با بابات بدجور دعوامون شد دوهفته اس با هم قهریم. نمی دونم شاید بهونه اومدن تو رو داره. عزیزم زودتر بیا تا من و باباتو به هم نزدیکتر کنی آخه اون خیلی نی نی دوست داره. وقتی نی نی عمه رو می بینه می خواد بخوردش. نمی دونم از تو باید ناراحت باشم یا از خدا یا از خودم و یا از بابات. ولی اینو می دونم که خدا لطف بزرگی در حقم کرده اینکه اگه تو رونداده در عوضش صبر داده بعلاوه یه دل سوخته. تو توی دلم هستی پس از حالش خوب خبر داری. عزیز دلکم. تنها امید به دوچیزه که این دل رو زنده نگه داشته یکی داشتن تو و یکی هم رضایت خدا. اگه خدا با ندادن تو به من به هدفش می رسه من راضیم.
عزیزکم این روزا که عمه هدیه نی نی دار شده. وقتی به نی نی ش نگاه می کنم یاد تو م یافتم تو دلم باهات حرف می زنم. چشمهاش و بینشو و همه اعضای بدنشو با تو مقایسه میکنم. با خودم فکر میکنم دلارام من هم این شکلی می شه؟ اونوقت دلم غنچ می ره. دلم برا درآغوش گرفتن ضعف می رهو اونوقت چشامو به آسمون می دوزم و مثل کسی که دنبال چیزی بگرده نگاه میکنم. انگار تو قراره از آسمون برام بیای.
عزیز دل مادر قربونت برم می دونی می خوام چیکار کنم. می خوام امروز با بابات آشتی کنم. تو می تونی کمک کنی دلش نسب به من نرم بشه؟ می تونی؟ حداقل دعا که می تونی بکنی؟ پس فعلا خداحافظ و یه بوس گنده از اون لپهای گلی و قشنگت.