رویای از دست رفته
به نام خدا
سلام عزیزم می دونم که حالت خوبه. خیلی بهتر از حال من. خوش بحالت که تو این دنیا نیستی. همین که تو این دنیا نیستی باید خیلی شکر گذار باشی. تعجب میکنی که این حرفها رو می زنم؟ منی که قبلا چقدر استغاثه می کردم تا بیای تو این دنیا؟ منی که چقدر می خواستم قانعت کنم که بیای اینجا.
ببینم از غیبت طولانی من تعجب نکردی؟ حتما از اینکه مدت زیادیه سراغت نیومدم دلگیری نه؟ خوب بزار برات بگم. شاید بعدش حق رو بهم بدی. حتما می دونی توی محرم خیلی نذر و نیاز کردم که خدا تو رو بهم بده. اونقدر با دل شکسته گریه کردم و تو رو از خدا طلبیدم که با توجه به شناختی که ازش دارم که چقدر مهربون و با کرامت هست دیگه باورم شده بود ایندفعه حتما تو رو بهم می ده. ولی وقتی بازم تو نیومدی اونقدر ضریه روحی سختی خوردم که تا حدود سه هفته دچار افسردگی شدید شدم. طوری که هر وقت تنها می شدم فقط گریه می کردم. حقیقتش رو بگم؟ الان دیگه از اومدن تو نا امید شدم. دست از اومدن تو شستم. دیگه تو رو تو بغلم تخیل نمی کنم. الان فقط تو رو در حد یه رویای دست نیافتنی مثل خیلی دیگه از رویاهای از دست رفته ام می بینم. الان می تونم اسم تو رو بزارم رویای از دست رفته من.
چون هنوز حالم خوب نشده و حوصله نوشتن ندارم ازت خداحافاظی می کنم. ولی باز برا درد دل می ام پیشت.
به امید دیدار رویای دست نیافتنی من...