سال نو مبارک
به نام خدا
بازم با نام او شروع می کنم. که لطف بیکرانش و بزرگی و عظمتش و همنطور محبتش اجازه نمی ده بی نام او چیزی رو شروع کنم. شرمنده ام ازت خدایا. به خاطر همه چیزهائی که خودت می دونی و کس دیگه ای نمی دونه. خوب یکیش هم اینه که به خاطر اینکه مادر نشدم ازت ناراحت شدم. غر غر کردم. قهر کردم. واقعا که بنده بد و ناسپاسی هستم نه؟ و پرتوقع؟ آخه مگه من ازت طلبکارم. تموم اون نعمتهائی که به من دادی نادیده گرفتم و فقط اونی رو که به دلیل حکمتت ازم دریغ کردی در نظر گرفتم. دوم خدایا خودت می دونی که من تموم این نوشته رو به یاد تو و برای تو می نویسم. پس خودت ببخش اگه بعضی لحظات شیطان در فکرم نفوذی کرد.
خدایا می بینی امروز چه دلم گرفته؟ دیدی که دیروز بندگانت چه حالی ازم گرفتن؟ اونم به خاطر مادر نشدنم. هر چند که اونها از بندگان خوبت هستن و نیتشون واقعا خیر بود. ولی آگاه نبودن که با صحبتهای دلسوزانشون چه آتیشی به دل این دلسوخته می زنن. دیروز به محض اینکه رفتم خونه مادر همسری مامان شوشو به من گفت خانم شفیعی(خانم مسن همسایه قدیمی) باهات کار داره بهش زنگ بزن. تعجب کردم آخه روابط من با این خانم مسن در حد سلام و علیکه آخه چه کاری ممکنه با من داشته باشه. حدسهائی زدم از جمله اینکه ممکنه بخواد براش کتابی بیارم یا کاری انجام بدم. شماره اشو از خواهر همسری گرفتم و زنگ زدم. گفت بیا خونه می خوام باهات صحبت کنم. بماند که چه استرسی بهم دست داد که چی می خواد بهم بگه. خلاصه رفتم پیشش . بعد از تعارفات معمول و کلی معذرت خواهی و درخواست از اینکه از حرفهاش ناراحت نشم و قصدش دخالت و این حرفا نیست بالاخره گفت چرا موضوع بچه دار شدن رو به طور جدی پیگیری نمی کنی و دیر می شه و .... و بعدشم کلی توصیه های عطاری و و در پایان هم آدرس چند دکتر و مراکز نازایی. خوب حالا من باید خوشحال باشم؟ یا ناراحت؟
حقیقتش هنوز خودم به جواب نرسیدم. از طرفی از ساده دلی و نیت خیر این ادما خوشحال می شم و از طرفی از آزار و اذیتی که این خوش نیتی ها برام ایجاد می کنه کلافه ام. کلافه ام از اینکه هر جا که برم هر جا که پا بذارم باید به این جواب پس بدم که باردارم یا نه و چرا تا حالا نشده ام و دلیلش چی بوده و آیا دکتر رفته ام و دکتر چی تشخیص داده و دارو چی داده و چرا نمی رم پیش فلان دکتر که حاذقه و معروفه و چرا فلان داروی عطاری رو استفاده نمی کنم و صدتا سوال دیگه. دیدو بازدیدها برام تبدیل شده به محکمه. خدایا خسته ام. خیلی خسته. ولی باز دنبالت می ام. هر جا که بکشونیم دنبالتم. منو رها نکن. در هر حال ممنونم که اجازه دادی توی این حال بیحالی باهات صحبت کنم و درد دلمو بهت بگم. همین نشونه اینه که منو به حال خودم رها نکردی. خدایا یه درخواست عاجزانه می شه منو محکمتر دنبال خودت بکشی؟